loading...

آن یکی خر داشت پالانش نبود...!

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت چون باید رفت.....

بازدید : 4
سه شنبه 18 فروردين 1404 زمان : 20:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

دیشب بچها لطف کرده بودن کیک اینا خریده بودن

هرچی که من از تولد بازی دوری میکردم امسال دیگه خیلی تولد تو تولد شد:)))))

میم امسال کادوی نقدی بهم داد که خوشم نیومد

ترجیحم این بود احساس فشار نکنه بابت تولدم

یعنی همه پشت سرهم داشتن برا من تولد میگرفتن انگار

احساس فشار کرد که باید زودتر کادومو بده!

ولی من از کادوی نقدی مبالغ بالا خوشم نمیاد

ترجیح میدم فرد بره یه شاخه گل ارزون بگیره

ولی بهم پول کادو نده

خلاصه که اینطور

خودم دیگه برنامه ریختم تولدم رو همون یک اردیبهشت بگیرم

بجها رو هم همه دعوت کنم کافه

چون من مهمونی تولد نگرفتم

خودشون لطف کردن دست به کار شدن

برای تولد میم هم برنامه خاصی ندارم

به تلافی کادوی نقدیش ذوق و سلیقه خاصی به خرج نمیدم

اتفاقا خیلی کمتر از مبلغی که کادو داد هزینه میکنم:)) تا درسی باشه براش

امروز میگفت سورپرایزی که مد نظرت هست چی هست؟

گفتم خودم خودمو سورپرایز میکنم والا

اون اپشنی تلافی جویانه و دفاعی شخصیتم خیلی فعال شده این روزها

اگر از چیزی خوشم نمیاد تعارف ندارم با کسی!

قبلا خیلی حیا میکردم:))))))))

الان خیر!حتی برای خونوادم!

امروز متوجه شدم دارم شبیه مدیرم میشم

دوسه تااز همکارای جدید رو من باید انالیز کنم کارشون رو

یه سری ایراداتی به چشمم میاد که قبلا نمیومد یعنی دقتم تااین حد نبود!

الان فقط با یه برانداز چشمی‌متوجه یه سری ایرادات جزئی شدم که خوشحالم

که دارم این دید رو پیدا میکنم و شبیه مدیرم میشم توی این مورد.

بازدید : 3
دوشنبه 17 فروردين 1404 زمان : 23:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

الان خونه در بهترین حالت ممکنش هست

و من منتظرم سیم سیم و خواهرش و نادی هستم

که دیشب قصد سورپرایز کردنمو داشتن

ولی موفق نشدن چون من خونه نبودم

:))

این چند روزه صاحبخونه کار تعمیراتی داشت

و منم درگیرش بودم

چون راه پشت بوم از خونه من هست

و جمعه که نذاشت بخوابم

شنبه هم همینطور

خداروشکر کارهاش تموم شد

اما من کارهای خودم شروع شده از سرویس کولر

تا نصب لباسشویی

و ....

کابینت هم که قبل عید سفارش دادم

و هنوز اماده نشده

ولی خونه تمیز و مرتبه

کار عقب افتاده از شرکت ندارم

اموزشهام رو شروع کردم

خریدای خونه رو هم تقریبا انجام دادم

حس میکنم یکی دو کیلو وزن اضافه کردم

که بخاطر کم تحرکی هست

و باید مجددا باشگاه رو استارت بزنم

البته پیاده روی رو استارت زدم

ذهنمو خیلی آروم میکنه

دیشب که رفته بودم خریدای خونه بچها میخواستن بیان خونه واسه تولدم

که من بیرون بودم همراه میم

و بعدشم باهم قرار کیک وکافی داشتیم

دیگه تا من خریدام تموم شدن

و بعدم رفتیم کیک اینا خریدیم و رفتیم یه جای دنج شد ساعت 10

دلم چندتا لباس گل گلی و خنک تابستونه میخواد

جالبه مدتی هست اصلا هیچ لباس مشکی نمیخرم

دوسه سالی هست

اصلا تمایلی به رنگهای تیره ندارم

اکثر لباسهام نود یا رنگهای شاد هست

بعد مدتهایه مانتوپیرهنی لینن تابستانه بلند خریدم که مشکی هست

امروز رسید خیلی خیلی خوشگل بود و دوستش داشتم البته مدلشو

ولی با خودم گفتم چرا مشکی سفارش دادم؟ البته موقعی که خریدمش خواستم رنگشو تغییر بدم که ادمین گفت همه رنگهاش تموم شده

میدونم سفارشم رو کنسل کنم تا دوباره شارژ بشه

که گفتم حتما قسمتم بوده دیگه خیلی خیلی از مدلش خوشم اومد پشت کمرش کش داره

و جلو هم یقه امریکایی هست و از روی کمر تا پایین هم دامنش دکمه میخوره

استینهاشم شمیری هست وسه ربع هست

مدلهایی که روی کمر تنگ هستن به من خیلی میاد

چون ساعت شنی هست اندامم اینطور لباسها به من خیلی میاد

بازدید : 3
شنبه 15 فروردين 1404 زمان : 1:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

بسی خوشحالم تعطیلاتتون تموم شد:)))))

خبیثم خودتونید

من که تعطیل نبودم

کلا هم از تعطیلات عید خوشم نمیاد:((

میم میگه اخلاقت توی سال جدیداونقدر بد بوده که بنده خدا در تعطیلات نوروز اصلا نتونست منو ببینه

هرچه هم دیت میت داشتیم بنده پاسخم نه بود

بقولی روی دور تستسرون طوری بودم

اونقدر هم پاچه گیر بودم که خودمم از این ورژن خودم بدم میومد

حتی جواب تلفن فاطیما رو هم ندادم چند روز اول و گوشیم چندروز کلا خاموش بود

فقط بخاطر مریم که بهش قول داده بودم آرایشگاه کنارش باشم یه روز نوبت ارایشگر

و روز مراسمش هم همراهیش کردم البته نرفتم مراسمش

فقط تا ارایشگاه اونم نصف و نیمه

اون برنامه ریخته بود که من همراه خودش و اقای داماد برم تالار

بعد مراسمم خودشون منو برسونن خونه

که من نگفتم نمیام مراسمت تا دقیقا موقع که ارایشگر داشت میکاپش میکرد گفتم که مریم من امشب نمیام!

یکم شوکه شد

ولی من اوکی نبودم

چون مراسم اولا کاملا خانوادگی بود

دوم اینکه من اصلا از محیط‌های شلوغ و مراسم‌هایی که توشون غریبه ام خوشم نمیاد

و سوم اینکه مریم منو به چشم قرص آرامش بخش بهش نگاه میکنه

یه جایی این بند ناف باید قطع بشه

مثلا توی آرایشگاه جاریش و خواهرشوهرش هم اومده بودن اصلا تحویلشون نگرفت

یعنی جز خواهرش اونارو به من معرفی نکرد

برای همه چی از من نظر و هم فکری میخواست اصلا تصمیم میذاشت به عهده من

ولی از اونها اصلا

برای خرید عقد و کلا لباس جواهرات و... هم همینطور

که من احساس کردم این رفتار خیلی بی احترامی‌به اونهاست

و کلا اینو درک نمیکنم بعضی از دخترها خیلی خیلی مشتاق ازدواج کردن هستن

اما اصول اولیه رابطه رو نمیدونن یعنی یا شل شل هستن یا کلا سفت سفت با یه پدر کشتگی وارد یه خونواده میشن!

و حس کردم اقا من خداروشکر که تصمیم نگرفتم برم مراسم

وگرنه اینها ممکن بود همه چی از چشم من ببینن

یکی از دلایل کاهش روابط انسانیم همینه به همه چی فکر میکنم:(

خوب از غیبت و حاشیه بگذریم

یه روزهایی بخاطر تعطیلی عید خیلی اذیت شدم

بخاطر حجم کارهام

و سه روز عید فطر رو مرخصی گرفتم

که نصف یه روز به مریم اختصاص پیدا کرد...

یک روز و نیم به خانوادم

و نصف روز استراحت و نصف یه روز هم اتمام کارهای عقب مونده

هدف گذاری اینا هم انجام ندادم!

یکی دو اموزش از سال قبل مونده همونها رو تکمیل میکنم

دیروز برای تولدم دوبار سورپرایز شدم

یکی ساقی تو کافه

یکی هم داداشی دیشب موقع خداحافظی کیک و گل اینا خریده بود

میم تولد شناسنامه ایم رو تولد اصلیم حساب میکنه که اردیبهشت هست

ولی خوب من واقعا تولد اصلیم همین 14 فروردین هست که خونواده هم اون رو تولد اصلیم میدونن

خودم هنوز برای خودم فکر کادو اینا نکردم و گذاشتم برای یک اردیبهشت

که فرصت فکر کردن داشته باشم

توی کار هم خیلی مسئولیتهام زیاد شدن

یه حرفی زد چند روز پیش یکی از مدیرامون که

خیلی خوشم اومد گفت ذهنتو اماده کن که وظایف مرتب بیشتر بشه

و کلا سعی که از شغلت لذت ببری چون کل روزت رو درگیر میکنه

و انگار بعد سالها ریموت کار کردن

به این نتیجه رسیدم که من گاهی بین کارهای شرکت یه فاصله بوده اون تایم زندگی نکردم!

و همزمان این دوتا منافاتی نداشتن!

خلاصه حس میکنم در یک ریست ذهنی به سر میبرم

بقول میم تستسرونت تو سقفه این روزها:(

بازدید : 4
يکشنبه 2 فروردين 1404 زمان : 16:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

چه اعداد قشنگی

من عدد 4 و 7 رو خیلی دوست دارم:))

ان شالله که خیر امسال

لحظه ورود سال جدید و نو رو خیلی از نظرروحی احساس کردم

انرژیشو واقعا گرفتم

سال 1403 حقیقتا از نظر روحی و کاری برای من یه جورایی

بین دقیقا صفر وصد بود

به صفر مطلق رسیدم به صد هم رسیدم

ناآرومی‌که سال گذشته داشتم

و آرامشی که تجربه کردم رو میتونم بگم در زندگیم اصلا تجربشو نداشتم

اما هرجایی که نگاه میکنم مسیرو

جا نزدم ادامه دادم حتی با روح زخمی

و ارامش انتهای سال

و حس خوب شروع سال نو رو مدیون همون ادامه دادن و جدیتم هستم

از نظر کاری هم جنبه‌های از خودم رو دیدم که هرگز در زندگی کاریم ندیده بودم

شروع سال با کار بودم و همچنان

این چند روز همچنان خوب نخوابیدم

البته بجز کمی‌دیشب و امروز

تونستم نصف روز عید برم پیش مامان

یه تصادف ریزی کردیم که خدا به خیر گذروند

و دقیقا کلمه تصادف که میگن حقیقتا تصادف بود در یک جاده صاف

بدون هیچ ماشینی

بدون سرعت

حقیقتا حس کردم یه قضا بلایی از آسمان نازل شد!

یهو من و داداش احساس کردیم ماشین روی یک دریاچه یخ شناور شد

همین اتفاق دقیقا تو یاسوج هم برای داداش میفته چندساعت بعدش

ماشین هیچ مساله‌‌‌ای نداره واقعا‌‌‌ای بی اس خیلی خوب کار میکرد

مساله همون قضاو بلا هست

شوک بزرگی بود وقتی داداش گفت دیروز مجدد همین اتفاق افتاد براش

و این بار ماشین اسیب دید و نزدیک بود بیفته توی دره

حس ششم من وفاطیما خیلی قوی

دیروز هی میپرسید عمو رسید؟

من هم خودم حس بدی داشتم ولی میگه تو جاده تماس نگیرید وقتی میرسه خودش به تک تکمون زنگ میزنه

همیشه هم یادشه و واقعا تامیرسه پارکینگ خونه زنگ میزنه به هممون بعد میره داخل خونه

دیگه خدابخیر گذروند

منم اصلا انگار بهم سم دادن بعدش که رسیدم خونه بی هوش شدم

تویه حال بدی بودم

سرگیجه داشتم

دیشبم رفتم مراسم خونه زن داداش

بعد شاید 8 سال در مراسم احیا بودم

حس خاصی نداشتم واقعا

چون مساله وجود خدا و ارتباطم باهاش یه مساله معنوی قوی

که برای من نماد مذهبی نداره!اما بودن در هرجمع مذهبی غیر افراطی که در مدح خداست

حال خوبی بهم میده

برای من بنده‌های خدا بت نیستن

و اصلا از نظر من هیچ بنده‌‌‌ای با بنده دیگر تفاوتی نداره بخصوص در درگاه الهی و عالم هستی

دیروز با مریم شینیون و میکاپش رو انتخاب کردیم

حقیقتا از بابت اینکه مریم داره از این شهر میره براش خیلی خوشحالم

چون آرزو رفتن و مستقل شدن بود که اونقدر در شخصیتش مستقل زندگی کردن بدون شوهر وجود نداشت!

و خوشحالم که براش اتفاق افتاد

اما از بابت اینکه یه رفیق خوب که میتونستیم باهم تایم بگذرونیم توی این شهر رو از دست میدم ناراحتم

چون من دوستایی که دارم اینجا اندازه انگشتهای یک دست هم نیست چه برسه دو دست:))))

دیشب از مراسم میم اومد دنبالم هنوز همدیگه رو برای عید ندیده بودیم

و رفتیم شام خوردیم و تو این هوای بهاری وبارونی دور دور کردیم

سبزی پلو ماهی عید رو من امروز درست کردم برای خودم و میم

میخواستیم بریم باغ که دیگه کنسل شد من کلی کار دارم امروز

اگر تایم داشتم امشب میریم

برچسب ها
بازدید : 4
جمعه 30 اسفند 1403 زمان : 17:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

یه نکته جالبی اینکه بیزنسهایی درست و درمون

اینطورین که تا اخرین لحظات روز، ماه و سال و تعطیلات حتی دارن کار میکنن

هر تصمیم کوچیک توی کمپانی ما با بررسی دقیق سایر کمپانی‌ها و شرکتها

انجام میشه مثلا ما میخوایم سایت رو ارتقا بدیم

چیکار کردیم؟ حدود 2000 سایت در سراسر دنیارو بررسی دقیق کردیم

بررسی چشمی‌الکی نه!

بلکه اکسل براش درست کردیم هر تب و جزییات ریز و یو‌‌‌ای و یو ایس و فرانت و بک و...

رو بین خودمون تقسیم بندی کردیم و بررسی کردیم اسکرین گرفتیم و هر کس هر نکته جالبی دید یا نکته منفی

بیان کرد

روزها و ساعتها این بررسی‌ها طول کشیده و هنوز هم کار داریم

برای سایر سوشال مدیامون همینطور

تااخرین لحظات داریم روی هر تصمیم کوچیکی ساعتها تحلیل وبررسی میکنیم

جلسات اینطوری که نمیشه میکروفن بست رفت به امون خدا

همه فعالیم باید در مورد هرتاپیک در جلسه نظرحرفه ایمون بدیم بعد رای گیری میشه بین 6 نفرمون

و تصویب یا رد میشه

این 5 ساعت جلسه و بیشتر

علاوه بر مسئولیت ده ساعته کارهامون هست!

کمبود خواب شدید دارم

ولی همشون رو به نیت خوب میگیرم

به نیت چالشی برای یادگیری

قطعا همه چالشهای کاری و زندگی میشه یه قصه و تجربه زیبا

امتحان اینکه فقط روز عید روی برای ما تعطیل کنن هنوز کمه:((

ولی خوب حالا برنامه سفر و... خاصی هم ندارم من جز دیدار خانواده که امیدوارم میسر بشه

--------------------

اینارو روزهای اخر نوشتم

سال نوتون مبارک

من که تعطیلی نداشتم

و تنها فرد در بخش ایران که تعطیل نبود من بودم

البته بنده خدا مدیرم پا به پای من هم بیدار بوده این روزها هم تعطیل نبوده!

حتی سال تحویلم مدیر تو پی وی من و تو شش من بود:((

یه تبریک ویژه دریافت کردم از مدیرم که کپی نبود :))) چون پیام عمومی‌مدیرم برای اکثر بخش‌هارو دیدم همشون کپی هم بود

و من عضو چند بخش شرکت هستم

توی اخرین جلسه مدیر بخش خودم خیلی از من تعریف کردن که بهترین اتفاق کاری امسال

رو اشنایی بامن دونستن:)))) خوب ادم قند تو دلش اب میشه که تو جلسه کلی مدیر و همکار

مدیر مستقیم خودت اینطوری در مورد صحبت میکنه بقیه مدیران هم خیلی هندونه گذاشتن زیر بغل من

و خلاصه روزهای اخر همش بدو بدو گذشت

پدر خانم داداشی فوت کرد روز چهارشنبه

و قرار شد تشییع صبح امروز باشه!

و کلا چون خونشونم اینجاست مامان ایناهم اومدن و خلاصه من این دوسه روزه

خودم ریتم زندگیم دست خودم نبود دست بقیه هم اومد یه همی‌زدن این شلم شوربا رو

ولی 4شنبه سوری رو ساعت 9 ونیم من اخرین جلسمون رو زودتر از بقیه ترک کردم

که برم اتیش بسوزونم که خودم و میم و یکی از دوستانش و خانمش

زدیم به کوه و دشت و دمن و به سبک کامل سنتی اتیش روشن کردیم حیونا رو هم غذا دادیم بجااینکه ترقه وفشفه بزنیم

و خیلیم خوش گذروندیم تا ساعت 2

دیگه اومدیم خونه چون داداشی حرکت کرده بود بیاد که مراسم شرکت کنه و خانمشم که زودتر اومده بود بخاطری که باباش مریض احوال بود

ساعت 3 داداشی رسید

و تا 5 من خوابم نبرد

5 تا 8 خوابیدم که داداشی صبحانه بدم روانه کنم بره خونه همسر

مامان اینا و اومدن

من یه حال بدی شدم از کم خوابی و خستگی این روزها شاید شبی فقط 3 ساعت خوابیدم

واقعا از حال رفتم و فشارم افتاد

تازه دارم خونه تکونی رو تموم میکنم

احتمالا نصف روز برم پیش مامان اینا رو برگردم مامان خودش تا صبح که خونه من بودن

امروز رفتن بعد مراسم

داداشی هم که فردا برمیگرده اصفهان و شیفت هست

امشبم عقد دوستم مریم هست بالاخره به آرزوش رسید و چقدر براش خوشحالم

ولی نمیتونم شرکت کنم ایقد این روزها نشد جواب بنده خدارو بدم که تهش پیام داد بابا خاستگاریم بابا عقدمه

دوهفته است میخوام اینارو بهت بگم دستم بهت نمیرسه :)))

ان شالله تو یه مهمونی خصوصی میبینم همسرشو و بهشون تبریک میگم

پاشم من به این خونه جنگ زده برسم دیشب ساعت 2 موقع برگشت از خونه زن داداش

وسایل هفت سین خریدم:)))

تااین حد شلوغ و خسته ولی 1404 عزیز خوش اومدی

سال نوتون مبارک صد سال به از این سالها

برچسب ها
بازدید : 26
سه شنبه 27 اسفند 1403 زمان : 13:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

تقریبا 70 درصد لیستی که نوشته بودم انجام شد

تایم محدود بود ولی خوب تونستم از پسش بربیام

این روزها جلسات طولانی داریم

معمولا روزی 4 تا 5 ساعت رو در جلساتی سر میکنم که حوصله سر بر نیست

و داریم استراتژی و استراکچرهای بخش من رو تغییر میدیم

دیروز دیگه واقعا احساس خستگی شدیدی بهم دست داد

از ساعت 4 تا 9 شب جلسه طول کشید و خیلی چالشی بود

چقدر خوب که من در سال 1403 با وجود همه‌ی مسائل و سختی‌هایی که برام پیش اومد

و حتی یک دهمش را اینجا نگفتم

اون انعطاف پذیری که در خودم ایجاد کردم واقعا کمک کننده بود

هرروز زندگی مسائل سختی رو میذاره جلوی پات

و اینکه توی اون شرایط بتونی هم غصه بخوری هم راه حل پیدا کنی

هم اینکه اگر نمیتونی اون مساله رو حل کنی ازش بگذری

خیلی خیلی سخته

اگر موجای سابق بودم نسبت به این تغییرات در حوزه کاریم هم شاید بسیار مضطرب و اذیت میشدم

اما اینکه دارم هرروز در خودم توانایی انعطاف پذیری رو تقویت میکنم خیلی کمک کننده بوده این مسائل رو هندل کنم

اقا برید موهاتون احیا کنید خیلی خیلی شیک و راحت میشید واقعا

اگر مثل من چیزای ساده و مینیمال رو دوست دارید موهای مرتب و صاف واقعا برای بیرون رفتن ومهمونی رفتن راحتتون میکنه

و یه رژ میزنید و خلاص

تقریبا میشه گفت دوهفته وقت اشپزی ندارم!

و همش غذا از بیرون گرفتم که به نظرم یک کیلو اضاف کردم

اصلا دوست ندارم بدون ورزش وزن اضاف کنم چون قطعا چربیه و آبه!

امروز هوس عدس پلو کردم که امیدوارم وقت بشه قبل شروع جلسه امروز عدس پلو درست کنم

گفته بودم که ما تعطیلات نوروز تعطیلی نداریم!

دیروز در جلسه مدیرمون میگفت احتمالا برای بچهای ایران

چهارشنبه تا جمعه رو تعطیل کنیم که عید هست

شنبه و یکشنبه هم که خودش تعطیله:)

امیدوارم این موضوع اوکی بشه

بتونم شیرینی عید درست کنم

تقریبا همه موادش رو تو خونه دارم

فکر میکنم امسال که گذشت یکی از کم انرژی ترین سالهای زندگیم بود

کم انرژی از نظر بیرونی! که یه سری فعالیت‌های فیزیکی بدو بدوهایی که سالهای پیش داشتم

و رو نداشتم امسال یعنی خودم کمش کردم

اما از نظر درونی چالشهایی داشتم که این روزها وقتی بهش فکر میکنم

یا کسایی که میدونن و شاهدش بودن میگن چطور دوام آوردی؟

توی مسافرت یه شب برای یکی از شاگردهای فاطیما اتفاقی افتاد که

من و فاطیما مجبورشدیم بیمارستان کنارش باشیم

ماجرای اون شب و اتفاقی که برای اون خانم افتاده بود

یه چیزی شبیه اتفاقی بود که برای من افتاده بود ولی برعکسش!

فاطیما بعد از اینکه دوستش مرخص شد وبردیمش خونه

تا ساعت 5 صبح منو بیرون خونه نگه داشته بود و میبرد اینورو اونور

که از زیر زبونم حرف بکشه

چون فکر میکرد الان یادآوری بدیه واسه

چون فکر میکرد داره سفرم خراب میشه

چون فکر میکرد دوباره اون حال برمیگرده

حتی رفت سیگار خرید برام

گفتم نگرانم نباش واقعا از سرگذروندم اون روزها رو

اما چیزی که هست اینه

همه چیز در روح و روان ما ثبت میشه وباقی میمونه همین.

بازدید : 6
چهارشنبه 21 اسفند 1403 زمان : 18:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

فکر میکنم در کندترین روزهای زندگیم هستم

به زمان بیشتری برای انجام هر کاری نیاز دارم!

ولی در فرصت باقی مونده باید خیلی از کارها رو تموم کنم

یه لیست بلند بالا نوشتم برای کارهایی که باید اینور سال تموم بشن

اگرم تموم نشدن خودم رو بابتش تنبیه نمیکنم!!

ولی همه‌ی تلاشمو میکنم طبق لیست پیش برم

یه سری تحقیق نیاز دارم برای اطلاعات شخصی خودم!

تویه زمینه‌هایی نیاز به تحقیق دارم در سال جدید

نه به فایلها و دوره‌های اموزشی!

اونقدر که من دورهای مختلف شرکت میکنم هم تو حوزه کاریم هم شخصی

به نظرم این شش ماه دوم سال که کمتر کردم اینکارو خیلی آرامش بیشتری داشتم

چون فرصت پیاده سازی اون اموزشها رو داشتم

هنوزم فرصت بیشتری نیاز حتی!

---------

کار عقب افتاده از کارای شرکت ندارم خداروشکر

از کار پاره وقتمم همینطور!

-------

لباسشویی جدید خریدم که باید نصب بشه

و دردسرهایی داره مثل تغییر لوله کشی و...

که باید اینور سال انجام بشه بخاطر گارانتی و....

---------

از بابت احیا و بوتاکس موهام خیلی راضیم چون احساس سبکی میکنم

البته حدود 15 سانت از موهام رو کوتاه کردم چون دیگه قابل احیا نبود

ولی خیلی راضیم به نظرم ریزش مو هم ندارم تااینجای کار

به میم میگم خانم ادایی شدم:)))))

موهام باز میذارم دیگه چون راحتترم

-----------

دیشب هم بامیم رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت خداروشکر

امروز نوبت دکتر دارم ترمیم بوتاکس

و‌‌ان‌شالله دیگه نیاز به مراجعه مجدد نباشه و تمام بشه این جور کارا

بازدید : 9
سه شنبه 20 اسفند 1403 زمان : 22:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

یه جورایی این سفر واسه منی که عید نوروز تعطیل نیستم

یه سفر نوروزی خوشایندی بود

با همه تجربه‌هایی که توی این سفر کسب کردم

البته تااومدیم همدیگه رو ببنیم یک هفته عین برق وباد گذشت

یه جورایی هر سه مون بابت گذر زمان اذیت بودیم ااا چه زود گذشت

چرا من دارم میرم واقعا:))))

الان دوسه ساعتی هست رسیدم خونه خودم

دوش گرفتم یک ساعتی هم خوابیدم

و قرار شام دارم بامیم که بچم دلش تنگ شده

موهامم بوتاکس واحیا کردم توی این سفرکه بسی راضیم

و دیگه فرفری نیستم:))))

از اونجایی که حسین همکارم خیلی این چندروز از نبود من اذیت شد

و فشار کاری زیادی روش بود

ازش تشکر کردم باید این چند روز من یکم فشار کاری تحمل کنم اون استراحت کنه

بنده خدا سربازی هست ویکم اذیته

حالا وقت بشه میام از سفر میگم حتما

کاش میشد امشب فقط بخوابم و بیرون نرم اما نمیشه هم میم بنده خدا ذوق داشت برا بیرون رفتنمون

هم اینکه یکم خرید دارم

تقریبا مواد غذایی تو خونه ندارم هرچند یکم تره باری خریدم روز اخر که وقتی برگشتم یخچال خالی نباشه

ولی به هر حال خونه نیاز به خرید داره هم تمیز کاری

خیلی فاطیما دوست داشت سال نو رو با اونا جشن بگیرم

ولی من حس میکنم اگر سال نو خونه خودم نباشم و کلا کارام نکرده باشم

عین هفته‌‌‌ای هست که شنبه اش رو خوب شروع نکردم!

نیاز به خلوت کردن ذهنم دارم

چیزی که فاطیما و علی میگفتن این بود که من بسیار ادم ارومتر و انرژی مثبت تری شدم نسبت به شش ماه قبل

تو گفتگومون به یه سرنخهایی از بعضی موانع ذهنیم هم رسیدم که باید سال جدید روشون کار کنم

هیچ جا خونه ادم نمیشه:)))

بازدید : 8
شنبه 17 اسفند 1403 زمان : 0:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

بالاخره تونستم کارهام رو سبک کنم و سفر بیام

عین سری قبل که اومدم پیش فاطیما و تجربه‌های زیبایی داشتم

این سری هم تااینجا تجربه‌های خیلی خوب و بکری رو داشتم

یکیش امروز بود که به ساحل بکری رفتیم چندین ساعت با قایق وسط دریا ویه مسیری

رو برای دیدن سخره‌های مرجانی و لوکیشن‌هایی که اگر با چشم خودمون نمیدیدیم فکر میکردیم سواحل ایران نیست

نگم از لذتش این صحنه‌ها و

فردی که پست دولتی خیلی بالایی داشت

با ما هم مسیر شد راهنمای محلی ما توی این سفر دخترونه

اونقدر صحنه‌های زیبایی در ذهنم ثبت شد امروز که امیدوارم همه‌ی آدمها خیر و نیکی بیاد سرراهشون

تااینجای سفر کمبود شدید خواب دارم

اما چون سفربالاخره و نمیشه خوب خوابید و باید از زمان استفاده کرد

تصمیم گرفتم که با کمبود خواب ادامه بدم تا یکشنبه یا دوشنبه بتونم کارام تموم کنم وبرگردم

البته امیدوارم تا فرداشب همه‌ی کارهام رو تمام کنم چون علاوه بر سفر یه کارهایی هم دارم

بازدید : 6
سه شنبه 6 اسفند 1403 زمان : 14:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

یه مدتی هست از گرگ‌ها خیلی خوشم میاد

در مورد نحوه زندگیشون عملکردشون بسیار شبیه انسان هستند

چند وقت پیش داشتیم با میم در این مورد صحبت میکردیم

و اطلاعاتمون باهم به اشتراک میذاشتیم

واقعا از این موجود خوشم میاد چقدر حیون جالبی هست

و بعد کم کم نشانه‌های دیدم که فهمیدم دارم میرم به سطحی از انرژی زنانه...

انرژی دارک زنانه....

هنوز اطلاعاتم در این مورد اونقدری نیست که به جمع بندی رسیده باشم

شاید یه وقتی تونستم در موردش بنویسم

دیشب با فاطیما تا ساعت سه صبح

داشتیم در مورد چیزایی صحبت میکردیم که دغدغه دوتامون بود

یه بخشی از تغییرات این دختر اونقدر برام اشنا ولذت بخشه

که انگار خود قدیمیم جلوم ایستاده...

وزندگی چقدر عجیبه...

بچه‌‌‌ای که بزرگ و تربیت کردم جلوم ایستاده اشتباهات منو تکرار نمیکنه

یه جایی هم میخواد اشتباه کنه هولش میدم سمت اون اشتباه

میگم نترس چون باید اون اشتباه رو انجام بده رنجشو بکشه شکست بخوره برگرده با دست پر!

دیشب سه تا ریسک کردم دوتا بزرگ یکی کوچیک و بابتش هنوز سرتونینم بالاست

ریسک اول که انشالله سود باشه

ریسک دوم از تاکسی که پول اضافه گرفته بود 10 تومن پس گرفتم اصلا فکر نکنم بتونم از این ده تومن جایی استفاده کنم نگهش میدارم!

چون من ادمیم که یکم روی مسائل مالی رودربایسی دارم

ریسک سوم کمی‌ضرر اما اون بخش دارک زنونه ام رو دوست داشتم جلو یکی ایستادم

پول بیشتری دادم اما باج نه!

فک کنم اون اقا هیچ وقت قیافه من یادش نره!

با فک افتاده تا نیم ساعتی نگام میکرد

کل مسیری که داشتم از دفتر اون اقا میومدم خونه

داشتم به این فکر میکردم از این موجا خوشم میاد

چندسال پیش یه کاری برای یکی از دوستام انجام دادم اولش سرکج و خواهش وتمنا

موقع حساب کتاب خیلی متوقع بود که فلان کارم باید انجام میدادی انتظار داشت کارای کافی نت اون پروژه رو هم من انجام بدم!

بعد باقی پولمو نداد

قیمت دوستم همونقدر می‌ارزید

و من هیچ وقت یادم نرفت

دیشب میم یه ضرر 50 میلیونی کرد به واسطه رفیقش

ناراحت بود که اصلا از فلانی انتظار این کارو ندارم هنگم

گفتم ببین قیمت دوستت اینقدر بوده!

50 تومن می‌ارزیده بیا فکر کنیم تو این پولو تخفیف دادی سر یه معامله به خریدار

و اصلا چنین دوستی وجود خارجی نداره

50 تومن دادی یه تجربه خریدی

ممکن بود چندسال دیگه بهای این تجربه گرونتر از الان می‌بود...

روزگار معلم خیلی خوبیه!

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 815
  • بازدید کلی : 883
  • کدهای اختصاصی