یه نکته جالبی اینکه بیزنسهایی درست و درمون
اینطورین که تا اخرین لحظات روز، ماه و سال و تعطیلات حتی دارن کار میکنن
هر تصمیم کوچیک توی کمپانی ما با بررسی دقیق سایر کمپانیها و شرکتها
انجام میشه مثلا ما میخوایم سایت رو ارتقا بدیم
چیکار کردیم؟ حدود 2000 سایت در سراسر دنیارو بررسی دقیق کردیم
بررسی چشمیالکی نه!
بلکه اکسل براش درست کردیم هر تب و جزییات ریز و یوای و یو ایس و فرانت و بک و...
رو بین خودمون تقسیم بندی کردیم و بررسی کردیم اسکرین گرفتیم و هر کس هر نکته جالبی دید یا نکته منفی
بیان کرد
روزها و ساعتها این بررسیها طول کشیده و هنوز هم کار داریم
برای سایر سوشال مدیامون همینطور
تااخرین لحظات داریم روی هر تصمیم کوچیکی ساعتها تحلیل وبررسی میکنیم
جلسات اینطوری که نمیشه میکروفن بست رفت به امون خدا
همه فعالیم باید در مورد هرتاپیک در جلسه نظرحرفه ایمون بدیم بعد رای گیری میشه بین 6 نفرمون
و تصویب یا رد میشه
این 5 ساعت جلسه و بیشتر
علاوه بر مسئولیت ده ساعته کارهامون هست!
کمبود خواب شدید دارم
ولی همشون رو به نیت خوب میگیرم
به نیت چالشی برای یادگیری
قطعا همه چالشهای کاری و زندگی میشه یه قصه و تجربه زیبا
امتحان اینکه فقط روز عید روی برای ما تعطیل کنن هنوز کمه:((
ولی خوب حالا برنامه سفر و... خاصی هم ندارم من جز دیدار خانواده که امیدوارم میسر بشه
--------------------
اینارو روزهای اخر نوشتم
سال نوتون مبارک
من که تعطیلی نداشتم
و تنها فرد در بخش ایران که تعطیل نبود من بودم
البته بنده خدا مدیرم پا به پای من هم بیدار بوده این روزها هم تعطیل نبوده!
حتی سال تحویلم مدیر تو پی وی من و تو شش من بود:((
یه تبریک ویژه دریافت کردم از مدیرم که کپی نبود :))) چون پیام عمومیمدیرم برای اکثر بخشهارو دیدم همشون کپی هم بود
و من عضو چند بخش شرکت هستم
توی اخرین جلسه مدیر بخش خودم خیلی از من تعریف کردن که بهترین اتفاق کاری امسال
رو اشنایی بامن دونستن:)))) خوب ادم قند تو دلش اب میشه که تو جلسه کلی مدیر و همکار
مدیر مستقیم خودت اینطوری در مورد صحبت میکنه بقیه مدیران هم خیلی هندونه گذاشتن زیر بغل من
و خلاصه روزهای اخر همش بدو بدو گذشت
پدر خانم داداشی فوت کرد روز چهارشنبه
و قرار شد تشییع صبح امروز باشه!
و کلا چون خونشونم اینجاست مامان ایناهم اومدن و خلاصه من این دوسه روزه
خودم ریتم زندگیم دست خودم نبود دست بقیه هم اومد یه همیزدن این شلم شوربا رو
ولی 4شنبه سوری رو ساعت 9 ونیم من اخرین جلسمون رو زودتر از بقیه ترک کردم
که برم اتیش بسوزونم که خودم و میم و یکی از دوستانش و خانمش
زدیم به کوه و دشت و دمن و به سبک کامل سنتی اتیش روشن کردیم حیونا رو هم غذا دادیم بجااینکه ترقه وفشفه بزنیم
و خیلیم خوش گذروندیم تا ساعت 2
دیگه اومدیم خونه چون داداشی حرکت کرده بود بیاد که مراسم شرکت کنه و خانمشم که زودتر اومده بود بخاطری که باباش مریض احوال بود
ساعت 3 داداشی رسید
و تا 5 من خوابم نبرد
5 تا 8 خوابیدم که داداشی صبحانه بدم روانه کنم بره خونه همسر
مامان اینا و اومدن
من یه حال بدی شدم از کم خوابی و خستگی این روزها شاید شبی فقط 3 ساعت خوابیدم
واقعا از حال رفتم و فشارم افتاد
تازه دارم خونه تکونی رو تموم میکنم
احتمالا نصف روز برم پیش مامان اینا رو برگردم مامان خودش تا صبح که خونه من بودن
امروز رفتن بعد مراسم
داداشی هم که فردا برمیگرده اصفهان و شیفت هست
امشبم عقد دوستم مریم هست بالاخره به آرزوش رسید و چقدر براش خوشحالم
ولی نمیتونم شرکت کنم ایقد این روزها نشد جواب بنده خدارو بدم که تهش پیام داد بابا خاستگاریم بابا عقدمه
دوهفته است میخوام اینارو بهت بگم دستم بهت نمیرسه :)))
ان شالله تو یه مهمونی خصوصی میبینم همسرشو و بهشون تبریک میگم
پاشم من به این خونه جنگ زده برسم دیشب ساعت 2 موقع برگشت از خونه زن داداش
وسایل هفت سین خریدم:)))
تااین حد شلوغ و خسته ولی 1404 عزیز خوش اومدی
سال نوتون مبارک صد سال به از این سالها