loading...

آن یکی خر داشت پالانش نبود...!

دیشب خیلی شب سختی بود برای تیم ما همگی تا صبح بیدار بودیم دقیقا ساعت یک اینا بود که یه مساله‌‌‌ای پیش آمد نصف بیشتر بچها خواب بودن من و موندم و دکتر و یکی از دو...

بازدید : 1
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1404 زمان : 19:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

دیشب خیلی شب سختی بود برای تیم ما

همگی تا صبح بیدار بودیم

دقیقا ساعت یک اینا بود که یه مساله‌‌‌ای پیش آمد

نصف بیشتر بچها خواب بودن

من و موندم و دکتر و یکی از دو نفر همکار جدید

تا نزدیکهای ساعت 3 فقط سه نفر بودیم و بیشتر فشار کار روی دوش من بود

چون من زبر وزرنگ ترم و زودتر کارو در میارم

مدیر هم گاهی نقش منو میگرفت یا نقش بقیه غایبین رو مهم نبود کی چیکار میکنه

مهم این بود فقط کار در بیاد

ساعت نزدیکهای ساعت سه تازه مدیر بخش خودم

و اون یکی همکار خانومم بیدار شدن یا نمیدونم انلاین شدن

البته کمک چندانی هم نتونستن بکنن چون 90 درصد کارو پیش برده بودیم

من با سردرد وحشتناک ناشی استرس و کم خوابی و خستگی

داشتم ادامه میدادم این وضعیت تا ساعت 5 طول کشید یعنی دیگه بقیه از ساعت 4 خوابشون برد فکر کنم

همه سکوت کردن چون خروجی کار من گرفتم و نهاییش کردم

وقتی خوابم برد ساعت 5ونیم صبح تازه استرس رفتن برق رو داشتم میدونستم از گرما بیدار میشم ساعت 9

ده بار بیدار شدم تا 9ونیم در نهایت هم امروز برقها نرفت:((((

تازه دیروز من کلی سفارش پروتیینی داشتم که همه خریدها رو معمولا از یک فروشگاه انجام میدم که هم فیله مرغ اماده میکنه برام ساده و مزه دار شده

هم چرخ کرده و فیله گوساله و گوسفندی فقط همیشه میرم تحویل میگیرم یا خودش با پیک میفرسته

و غروبی با میم رفتیم تحویلش گرفتیم و سبزی و تره باری هم خریدم

اومدم تند تند شام درست کردم بعدم خرد کردن و بسته بندی خریدها و فریز کردنشون دوسه ساعت تایم گرفت

اونقدر خسته بودم ظرفها رو که شستم گفتم خوب 12 ونیم شبه الان که نمیشه جارو بکشم صاحبخونه و همسایه‌ها اذیت میشن

با خستگی تازه اومدم استراحت کنم که ساعت 1 مدیر پیام داد و اون ماجرا

ولی نتیجه خروجی جالب بود

ظهر انالیز کرد یکی از همکارها دقیقا شرایط بحرانی دیشب باعث شده بود یک لاینس بگیریم و این خیلی خوب بود جز اهداف استراکچر امسالمون بود

زودتر از موعد گرفتیمش

همچنان اون فاز هیجانی و اضطرابی ادامه داره برای کمپانی و من امروز حالم از گوشی و لپتاپ و کار بهم میخوره

چشام میسوزه هنوز سردرد دارم ولی باید ادامه بدم تا شب که بتونم بخوابم

گفته بودم از دوستم و ماجراش؟

امروز بهم میگه فلان وبهمان بعد میگه شوهرم سابقه یک ازدواج شکست خورده رو داره!

خوب عزیزم وقتی داری از من کمک و مشاوره میگیری باید همه چی رو صادقانه تعریف کنی

گاهی وقتها ما در اتاق درمان به خودمون و درمانگرمون دروغ میگیم

و توصیه‌های اشتباه دریافت میکنیم! و دقیقا اون اشتباه رو اجرا میکنیم و نتیجه برعکس میگیریم!

چند وقت میگم بهش برو مشاوره اصن تو اشتباه کردی اوکی

اصن من خودم بابت این اشتباهت در انتخاب همسر بهت مدال میدم!

تو فقط بیا برو مشاوره بیا فکر کن منطقی الان میخوای چیکار کنی؟

میخوای این اشتباه رو تا تهش ادامه بدی؟ میخوای ضعیف باشی هی بزنی تو سرت بگی وای خدای من میدونستم اشتباه میکنم؟ میدونستم بدبخت میشم؟

یا میخوای کفش اهنی بپوشی وارد چالش بشی با خودت و همسرت

و نتیجه بازی رو عوض کنی؟

همیشه میگه نمیدونم باید چیکار کنم حالم بده و...

مامانم مجبورم کرد خودم مجبور شدم از رابطه وشکست قبلیم بیام توی این رابطه و...

عزیزم اینارو بنداز دور

الان میخوای چه کنی؟

واقعا مغزم از دست مریم سوت کشید این چند وقت

بالاخره پذیرفت بره پیش تراپیست

و نوبت گرفت از تراپیستی که معرفی کرده بودم امیداوارم شرایطش بهتر بشه واقعا

اینکه اون اقا دقیقا بخاطر ذهنیتی که نسبت به همسر سابقش داشته اومده الان داره رابطه اش با دوست من پیش میبره بماند

موضوع اینه دوست منم با ذهنیتی که از پارتنرهای قبلیش داره، اون اقا رو قضاوت میکنه

مداوما در جنگ و دعواست بجای حفظ ارامش

همشم میگه نمیدونم چیکار کنم موندم چه کنم اینکه ادم گاهی بیچاره میشه رو میتونم بپذیرم

ولی تو حالت بده اول حال خودتو خوب کن بعد بخواه رابطه ات خوب کنی

واقعا دیروز دلم نمیخواست اینو بهش بگم

کلی مقدمه چینی کردم واقعا برام مهمه که خوشبخت و خوشحال باشه

اما من مشاورخوبی تو این موضوع نیستم تجربه ازدواج ندارم تجربه از رابطه با پارتنر اینا متفاوتتر از ازدواج

اما اینو خوب میدونم حتی اگر وارد رابطه رسمی‌شده باشی و ...

و بقول دکتر هلاکویی(من این اقا رو خیلی قبول ندارم) میگه که اگر شب عروسی هم فهمیدی اشتباه کردی مسیرت رو عوض کن و برگرد

چه اصراری همه روابط سروته داشته باشه

دیروز دیگه اینو بهش گفتم که ذهنش پدرشو در نیاره تباه شدی بدبخت شدی باید تااخر عمر بسازی

اینم میپذیرم الان دارم زیادی حرص رفیقم رو میخورم و به من چه و اینکه ممکن تو همین شرایط هیجانی منفی که من دارم

یه راهنمایی غلطی کنم از روی دلسوزی!

بهش میگم تو داری به خودت دروغ میگی نیازهات رو نادیده میگیری به اون ادمم داری دروغ میگی

بعد میگی من سیاست و زنانگی رو قبول ندارم چون دروغه!

اینکه بدتره واقعا

خداهمه ما انسانها رو دانا کنه و به راه راست هدایتمون کنه:)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 26
  • بازدید کننده دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 51
  • بازدید ماه : 303
  • بازدید سال : 1100
  • بازدید کلی : 1168
  • کدهای اختصاصی